شرح کتاب:
هاوارد خرگوشه دوستی داشت به نام چارلی. بعضی از همکلاسیهای چارلی حق او را ضایع میکردند ولی او نمیتوانست کاری کند که آنها این رفتارشان را تکرار نکنند. وقتی هاارد دید که بچههای دیگر دوستش را اذیت میکنند، تصمیم گرفت کاری کند…
برشی از متن کتاب:
روز اول هاوارد میبیند که سارا از چارلی میخواهد از ساندویچ یک گاز به او بدهد.
-بالا رو نگاه. یک مرد پرنده!
و مثل همیشه سارا چارلی را گول می زند و تکهی کامل ساندویچ را می گیرد و فرار می کند.
روز دوم هاوارد می بیند که پوچی سوار بر اسکیت بورد چارلی اسکیت کنان دور می شود. چارلی گریه میکند و میگوید: “پوچی همیشه چیزی را که قرض می گیرد، گم می کند یا می شکند.”
روز سوم هاوارد متوجه می شود که چارلی توی دردسر افتاده است. اُنکی- که بیشتر وقت ها تنبیه می شود و اجازه ندارد از خانه بیرون برود- چارلی را تشویق کرده از یک مغازهی نان شیرینی فروشی کیک یزدی کش برود.
دزدی کردن کار درستی نیست! هاوار پیش خودش فکر می کند چارلی چطور حاضر شده چنین کاری بکند؟
روز چهارم ها وارد می بیند همهی وسایل چارلی روی پله های مدرسه افتاده است. او باز هم گریه میکند و میگوید: “آنها توی تلویزیون گفتند کولهی من هرگز پاره نمی شود. مامانم درست میگفت. تبلیغات تلویزیون گاهی وقت ها دروغ از آب در می آید.”
روز پنجم هاوارد میبیند که چارلی دارد سوار ماشین غریبه ای می شود که دوری بزند! هاوارد یک مرتبه فریاد می زند: “نه” و آن غریبه گاز می دهد و می رود. هاوارد میگوید: “چارلی، همهی ما می دانیم که وقتی بزرگسالی پیشمان نیست، نباید با غریبه ها صحبت کنیم. چرا این کار را کردی؟”
چارلی میگوید که نه گفتن برایش مشکل است. او میخواهد همه دوستش داشته باشند.
او نمی داند چه زمانی نباید حرف کسی را باور کند. نمی داند چه زمانی نباید به کسی اعتماد کند. هاوارد می گوید: “آها؛ حالا فهمیدم مشکل کجاست! بیا برویم نظر بزرگ ترها را بپرسیم.”
چارلی باید یاد بگیرد که چه زمانی بگوید “نه” و چه زمانی بگوید “بله”
آنها…
JoomShopping Download & Support